امروز جشن عقد دوست خواهرم بود..اونم تنها بود گفت بیا با هم بریم.. یک ساعت دیرتر رفتیم..دره خونشون که رسیدیم دیدم هیچ صدایی از خونشون نمیاد..گفتم یعنی هنوز جشن شروع نشده..؟! رفتیم داخل و حسابی شوکه شدیم.. تماما خانما با چادر نشسته بودن..اصلا جز رنگ سیاه چیزی دیده نمیشد.. عروس هم که با حجاب کامل حتی شالشو هم برنداشته بود! همش داشتم به این فکر میکردم که آخه چرا؟!..مجلس که کاملا زنونه بود.. دامادم تو مردونه بود... اصلا اگرم تو زنونه بود واسه عروس که مشکلی نداشت.. حتی یه دست خشک و خالی هم نمیزدن شک نکنیم اومدیم جشن عقد! فقط یه خانم بود که هر چند دقیقه یه بار میگفت صلوات.. خلاصه بعد از کلی وقت خاله ی داماد به حرف اومدو گفت درسته که پدر داماد مدت زیادی نیست که به رحمت خدا رفته ولی مادلمون نمیاد که تو مراسم تنها پسرش یه ذره شادی نکنیم .. تازه فهمیده بودم که دلیل سوت و کور بودن مراسم چی بود.. دیگه دایی دامادو آوردن که یه کم واسونک بخونه و حضار کف بزنن.. ولی همچین با سوز خوند که داشت گریمون میگرفت به جای اینکه شاد شیم.. اصلا این دلگیرترین مراسم عقدی بود که تا حالا رفته بودم... نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesآبان 1391مهر 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 AuthorsنداLinks
ردیاب خودرو LinkDump
حمل ماینر از چین به ایران |